از نگاه عقیدتی من معتقدم. جنگ، قاعده نیست، استثناء است. جنگ به تعبیر من:
هم بَدْر دارد،
هم اُحُد دارد.
و بهترین جنگ،
«فتح» بود سال هشتم هجرت؛
که نه جنگ شد، نه خونْ ریخته.
رسول الله ص راحتْ مکه را با سیاستورزی فتح کرد و همه بهجز سه نفر را عفو کرد.
پس؛ بهترین، پیروزی، استراتژی «فتح» است از نوع فتح مکه با سلوک نبوی ص.
البته: اگر مردمی مورد خصم گرم قرار گرفتند، هم جنگ نرم باید کرد، هم دفاع گرم.
ابراهیم طالبی دامنه دارابی
ابراهیم طالبی دامنه دارابی. صوفی کمشمار بودند، اما میان ملل دست به حدیث وَ روایتِ بسیار بودند. هر چند این طریقهی عرفانی مذهبی فکرش علمِ کشف بود، نه علمِ بحث. چرا؟ خُب معلومه که چرا. چون پاکدلی و تصفیهی اخلاق را بالاتر از تحصیل دیگر میدانستند. بگو حافظ چه گفت؟ که به همهچیز شباهت میزد در شعرش. به فقیه، به حافظِ موسیقی، از بر بودنِ قرآن، دانشمند، عارف، منتقد، روحانی سازشکار، محافظهکار، حتی دنیادار. گفت:
بِشُوی اوراق اگر همدرس مایی
که علمِ عشق در دفتر نباشد
بی هیچ نبود که مولوی هم سرود:
زادِ دانشمندْ آثارِ قلم
زادِ صوفی چیست؟ آثار قدم
بگذرم.
ابتدا به نقشهی غزه در مرز رفح نگاه انداخته شود. از سمت ضلع ایران که به نقشه نگریسته شود، سمت چپ عکس سینای مصر است. آب هم، دریای مدیترانه است. سمت راست عکس را اگر ذهنی حدوداً ۱۵۰ کیلومترُ اندی طی کنید به لبنان میرسید که حزب الله از آن مرز با مخاصمات اسرائیل، درگیر است. از گوشهی معبَر (=گذرگاه، نقطهی گذر مرزی) کرم ابو سالم به پایین و سمت راست، اسرائیل است. بقیه، قسمت جنوب غزه است در مرز با مصر.
حالا کمی توضیح ماجرا. دارد به یک سال نزدیک میشود که اسرائیل همچنان کشتار میکند. فعلاً در مذاکراتِ ایران و اسرائیل (تعیینکنندگان واقعی صحنهی جنگ) با نیابت و میانجی قطر و مصر و نظارت آمریکا حرف، روی این است:
۱. این خط قرمز را از دریا تا کرم ابو سالم، کلاً اسرائیل گرفت و ارتش را در آن مستقر کرد که تنها راه ارتباط خشکی غزه با مصر است. دیگر همهسمت غزه در محاصرهی مطلق است. اسرائیل میگوید هرگز ازین مرز حائل خارج نمیشود. اما حماس خواهان خروج کامل اسرائیل از تمام نقاط غزه خصوصاً همین مرز است که سه گذرگاه بینالمللی دارد، شبیه چذابه، شلمچه.
۲. حال که مذاکرات آتشبس در مصر دنباله گرفته میشود طرفین روی این قسمت غزه حرف دارند. اسرائیل تا الآن سماجت دارد که از محورهای فیلادلفیا و نتساریم عقب نمینشیند. میگوید خط راهبرد نظامی امنیتی ماست. همین، مذاکرات را پیچیده کرده و به اوج چانهزنی رسانده است. ایران دعوت شد مذاکرات را مختل نکند. حتی دست به تقاص آن ترور تهران را هم با معامله روی آتشبس غزه کنار گذارد و چند امتیاز دیگر بگیرد. یا دستکم فعلاً اقدام نکند. بگذرم. قول دادم در مورد ترور تهران سخنی در صحن نرانم. اخبار این قسمت خیلی زیاد است.
۳. حماس در غزه از سوی دوم، از سمت محمود عباس ابومازن (رئیس دولت خودگردان فلسطین مستقر در قدس و کرانهی غربی رود اردن) تحت فشار است حکومت درین باریکه را به دولت خودگردان فلسطین واگذار کند. این جا هم حماس میگوید حاضر با سازش با تفکر آشتی با اسرائیل نیست و واگذار نمیکند. اساساً «ساف» حماس را متهم میکند باریکهی غزه را اشغال کرد و خودمختاری ایجاد کرد. البته حماس آن سال انتخابات برگزار شد رأی اول و قاطع آوُرد که بر اریکهی آن باریکه باشد.
نکتهی ۱← فعلاً طرفین غزه - اسرائیل برای بخش وسیعی از جهان مسئلهی بحرانی محسوب میشوند. ایران غزه را محور حق میداند که با باطل در حال نبرد است. باطل به انضمام رژیمی اشغالگر. چه در نبرد و چه در مذاکرات، ایران جانبدار پول، سلاح، ایدئولوژی محور حق یعنی حماس در غزه است. روی همین اساس، اسرائیل میگوید ما در برابر ایران داریم میجنگیم و حماس لشگرِ نیابت ایران بیش نیست. با این حرف، هم فرصت میخرد، هم مشروعیت بقا که بشدت دچار زوال افتاده است.
نکتهی ۲ ←این نزاع که منتهی به جنگ محدود و خوشه، خوشه، قمر، قمر، شده است، تمام نگرانی منطقه و جهان این است باروت یک جنگ تمامعیار، هر آن منفجر شود. اما ایران در موقعیت تمدنسازی قرار دارد، جنگ تمامعیار را به زیان میداند. این است که دنبال آتشبس و در نهایت پایان جنگ است. اما اسرائیل میداند بقای آن در تمام شاخصها مورد خدشه قرار گرفته است، خصوصاً بقا بر مبنای مشروعیت سیاسی. لذا سعی میکند ایران را با خود درگیر مستقیم سازد. به همین علت میگوید آتشبس یعنی دادن فرصت مجدد به جریان مقاومت.
نکتهی ۳ ←من تحلیلم این است اسرائیل با طرح این مسئله که ایران در میدان جنگ است، بقیهی نیروها نیابت حساب میآیند، میخواهد موجودیت سیاسی خود را نزد افکار عمومی جهان و داخل فلسطین اِشغالی تحکیم و تجدید بنا کند. هرچه جنگ خود را ایرانیزهتر کند، فکر میکند بقای خود را شدیدتر تضمین میکند. ایران لبریز خطر شده است، نه خطر شکست و هزیمت، خطر قدرت بیش از حد. جهان ابرقدرتها جهانی است که قدرت کشوری ثالث را موذی میداند نه موازی. پس خودِ قدرت ایران بالاترین خطر و همزمان بالاترین ضدخطر است. عقل و درایت به انضمام پرهیز از ترک صبر. جنگ بیش از هر چیز نقشه میخواهد. بهترین نقشه آن است با جهان جدید بده و بستان کند. ایران مال حال نیست، مال آینده است که گذشتهی تمدنی دارد. آیا خاورمیانه به تمدنسازی و ترقی روی میکند؟! البته اللهُ علمٌ. اما دشمن میخواهد ایران توانش صرف تمدن و ترقی نشود.
???? یادداشتنویس: ابراهیم طالبی دامنه دارابی
آیا ایران "صدای نو" در جهان است؟
روزنامهی کائنات (امروز چهارشنبه، ۲۳ اسفند ۱۴۰۲ عکس بالا) از یک گزارش پرده بر داشت که فکر کردم طرح آن درین صحن بتواند مفید باشد. فشردهی این گزارش را مینویسم که توسط چند دانشمند سیاسی جهان نوشته شد از جمله "جوزف نای" که واضع نظریهی "قدرت نرم" است یعنی معتقد است آمریکا باید از طریق جاذبهی فرهنگ قدرت خود را نفوذ دهد.
گزارش، آمریکای بایدن را سرزنش کرد که سعی دارد تظاهر کند جهان، مجزا از مشکلات منطقهای قرار دارد و لذا سعی میکند با "توصیههای آمرانه" آنها را مدیریت کند. مقامات آمریکایی از آشفتگیهای جهانی درکی ندارند حال آن که این مسئله ناشی از یک تحول همهجانبه از سوی کشورهای نوظهور و درحالتوسعه است که به دنبال "توزیع مجدد قدرت جهانی" هستند. این در حالی است که به اعتراف جوزف نای آمریکا با ۷۵۰ پایگاه در ۸۰ کشور و شبکهای از اتحادها و مشارکتها، سعی کرده یک نیروی جنگی نوآورانه از فنآوری های جنگی ایجاد کرده است که ۱۲ % از کل هزینههای فدرال را همچنان میبلعد. گزارش صحه گذاشته که روند تحولات نشان میدهد "قدرتهای میانی" در حال تاثیرگذاری بیشتر هستند. حتی آمریکا دیگر قادر نیست قدرت اقتصادی بزرگ را برای "متقاعدکردن کشورها به منظور کمک برای به انزواکشاندن اقتصادی چین در ازای وعدهی دسترسی به بازار ایالات متحده" قانع کند. این کاهش قدرت نسبی آمریکا نشان میدهد که ایالات متحده نمیتواند "ارادهی خود را در هر منطقه از جهان به ویژه به طور همزمان اعمال کند." طیفی از قدرتهای متوسط با منافع متفاوت به احتمال زیاد به یک بلوک جهانی منسجم تبدیل نمیشوند و این حاکی ازین است برای آنها "اهمیتی ندارد که واشنگتن چه میخواهد."
اینک با شرحی که بالا نوشتم برگردم به عنوان متنم: آیا ایران "صدای نو" در جهان است؟ بله، صدای نو است و توان بازیگری هم دارد و توانست از طریق نفوذ فکری و ایجاد جبههی مقاومت در منطقه، ارتش آمریکا را زمینگیر و جوهر طرحهای سیاسی دسیسانهی آن نظام سلطهگر را در پای همان ورقه، خشک کند. این ایران نافذ، آیا بهتر نیست در داخل انسجامش حفظ شود و در برابر فساد در هر مرتبه و مرحله بایستد؟ و آن عده هم سر عقل آیند از تقلید محض تمدن غرب، برگردند؟! بگذرم. دامنه.
مقصد شریف با کدام شیوهی صحیح؟
امام خمینی رحمت الله در کتاب "شرح جنود عقل و جهل"ص ۳۱۲ تا ۳۱۵ مطلبی دارد بسمهم، با عنوان "رِفق و مُدارا" که چکیدهاش را میتوانم این طور برداشت کنم. عبارات داخل گیومه "..." همه از آنِ قلمِ امام است :
اول
بر "مَدخلیتِ کامل" رِفق و مُدارا در "انجام امور" دست گذاشت؛ و این تفکر امام، وسعت دارد درین اثر؛ بسا که در "معاشرت با خلق" باشد؛ یعنی تدبیر امور دنیا. و چه بسا "راجع به امور دینی و هدایت و ارشاد" مردم.
دوم
روی امر و نهی (معروف + منکر) هم آن را دخیل میداند؛ یعنی ارشاد و حذردادن باید بر پایهی مدارا باشد و از رِفق و حُسن برخورد، مایه یگیرد.
سوم
بر همین اساس امام معتقد است در "ریاضت نفس و سلوک الی الله تعالی" انسان باید اول اهل رِفق و مُدارا باشد. استناد امام به این حدیث است که "رفق میمنَت دارد و خُرق و عُنف، شُوم است" رِفق چیست؟! معلومه خا، مساوی هست با نرمخویی. مدارا چیست؟! معلومه این هم؛ برابر است با معاشرت نیکو و تحمّل دیگران. ( اینجا )
چهارم
میرود روی آثار این اصل، که اگر بر فرض کسی بخواهد مثلاً "با شدّت و سلطه" کسی را به اطاعت وا دارد، امکان ندارد زیرا "قلب او همراه" نیست. مثال هم میزند امام، این مثال: "فتح قلوب از فتح ممالک بالاتر است". حتی "فتوحات اسلامیه در اثر فتح قلوب نظامی اسلامی بوده و اِلّا با عِده و عُده این پیشرفت غیرممکن بود."
پنجم
بالجمله چارچوب رِفق و مُدارا در نگاه امام رحمت الله، به عنوان یک شیوه و عقیده "در پیشرفت مقاصد، از همه چیز مؤثرتر است." بهترین نمونه برای این عبارت و تفکر آن حضرت، همان خُلق عظیم پیامبر اکرم صلوات الله است که دل همه را نرم میکرد، سپس مکتب را در قلب مینشاند. لذاست که درین کتاب برای مقاصد دینی مانند "ارشاد و هدایت مردم" اصل مدارا و رِفق از "مُهمات" شمرده شده است که "بدون آن، این مقصد شریف" طی نخواهد شد. دامنه توحید.
یورک بِکِر در رُمان «یعقوب کذاب» ترجمهی "علی اصغر حداد" با نمونهخوانی خانم "مهناز مقدم" از یک نوع جنبش مقاومت در آلمان هیتلری حرف میزند که یعقوب قهرمان این داستان است؛ فردی دروغگو؛ البته از سرِ شفقّت. یک ترسو، اما شجاع. رُمانی دلکش هست. من هم شیفتِ کتابم و رُمان. آنقدر اروپا -و بیشتر در آلمان- زندگی مَهیب شده بود که احزاب، میان خانهها هم جدایی انداخته بودند (ر.ک: ص ۷۷) چنان شده بود فلاکت که به جای برق، شمع روشن میکردند و عوضِ عیان و اَیاغ (=همپیاله و همساغَر) بودن با هم، مخفی از یکدیگر میشدند. (ر.ک: ص ۹۳) این قارّه -که علیهی همه غُرغُر میکند- روزگاری حتی پِچپِچِ شهروندان را گزارش میکردند؛ چه رسد به عمل و حرف همدیگر را. حالا برای همه درسِ اخلاق! میگذارند. شگفتا! گویی فراموششان شد وقتی علیهی اسکولاستیک قرون وُسطایی (=فلسفهی مَدْرَسی که در آن، اصل بر تدریس در مدرسه و کلیسا بوده است) شوریدند و انسانخدایی را جای خداوندگار گذاشتند؛ اینک حتی ذرّهای شجاعت ندارند که به همان فلسفهی مدرنشان هم وفا کنند. تمامشان جانب شرّ ایستادند؛ چون خود، نخستین شَرّران عالم شدند. دامنه.
غَریوِ هیچ کس نباید به لُکنت افتد. رمان "زندگی رؤیایی سوخانوف" اثر اولگا گروشین. ترجمهی خانم مینا صفّار، میخواهد بگوید اگر میگویند هنر مرده است! پس چرا ما بازم نقاشی میکنیم؟ رمانِ بدنوشت و زمُختی بود، اما هر طور بود خواندمش و این طوری هم فهمیدش: ← آناتولی پاولویچ سوخانوف مردی پوشالی و پیچیده است از اعضای ممتاز اتحاد جماهیر شوروی در دهههای ۱۹۳۰ تا ۱۹۸۵ که رمان، زندگی وهمآلود وی را برملا میکند، گویی دارد پیمان او با شیطان را کشف میکند. در ص ۵۸۰ رمان، بر روی این مسئله تأکید رفته است که میل به گمراهشدن یا گُمکردنِ خود، به شکلی رواج یافته است. یعنی افراد خودبهخود خود را از سایرین گم میکنند که پنهان بمانند و در دسترس نباشند. عین آنلاین و آفلاین بودن افراد. نکتهی دیگر این رمان این است که میخواهد بفهمانَد صداقتِ هنری هر کسی -فارغ از هر هزینهای که میتواند در پی داشته باشد- در نهایت، پاداش عظیمتری دریافت میکند. زیرا از دید این کتاب، هنرمند و طراح (در هر سطح و رشتهای) کسی است که کاری کند تا ما (=همهی آحاد بشر) اینهمه خاک و خُل (=اصطلاح عامیانه به معمای گرد و غبار، آشغال) را از جهانمان بتَکانیم. رمان کنایه میزند، نباید غَریوِ (=صدا، فغان، بانگ) هیچ کسی به لُکنت افتد. جالب این است در ص ۱۶ به نقل از مکاشفات یوحنا، باب سوم، آیات ۱۵ تا ۱۷ آمده است: «نه گرمی، نه سرد، وِلَرم هستی، پس تو را از دهان، قی میکنم». بگذرم. دامنه.
ویل دورانت (۱۹۸۱ - ۱۸۸۵) در بخش اول کتابش «دربارهی معنی زندگی» ترجمهی شهابالدین عباسی با عنوان "تمنای معنی" گفت انقلاب صنعتی غرب خانه و خانواده را نابود کرد؛ هر اختراعی قدرتمندان را قویتر میکند و ضعیفان را ضعیفتر. غرب خدا را ظاهراً ناپدید !!! کرده است. (ر.ک: ص ۲۴) وی درین اثر اینگونه زیبا به ضرورتِ وجود دین پرداخت که اشتباه است اگر این واقعیت را در نظر نگیریم زندگی معنوی ما همان قدر طبیعی است، که زندگی جسمانی ما. اساساً از نظر ویل دورانت وضع طبیعی بشر "امید" است نه یأس. او با قاطعیت رویهی تمدن غرب را نقد میکرد.ویل دورانت -همان طور که از آن صفحهی بسیار مهمش از روی گوشیام عکس انداختهام- باور داشت دینهای بزرگ از دلِ نیاز انسانها به این که احساس کنند زندگیشان ارزش دارد و سرنوشتشان بیهوده نیست سرچشمه گرفته و شکوفا شدهاند. وقتی چنین ایمانی که مایهی دلگرمی است رو به ضعف گذارَد، زندگی کاستی میگیرد و از یک نمایش روحانی به واقعهای زیستی!!! تبدیل میشود و منزلَت انسان را نابود میسازد. درین شرائط جسارتهای حیاتی انسان که تحسین او را برمیانگیخت، تبدیل به شکّاکیت و تحقیر میشود و در پی آن امید و ایمان، ناپدید و ترس و تردید رویّهی روز میشود.
مستزاد : اینک همان تمدن -که از خدا هیچ باکی ندارد و به قول زندهیاد ویل دورانت ظاهراً ناپدید!!! کردهاند- آنچه پادگان نظامی آمریکا (=اسرائیل) بر سر مردم فلسطین در باریکهی غزه و کرانه باختری میآورد خوشحال است و جانبدار. دنیا تا این حد از معنی در زندگی تهی نشده بود که امروز شده است. غرب با این نگبت و نخوت خواهینخواهی میپژمُرَد؛ پژمُرد فعلاً پلاسیدگیاش هنوز خوب بیرون نریخت. اهل فن این پژمردگی زندگی غربی و غربلیسانی را دقیق لمس میکنند. باایمانی مانع است، تن به هر کاری بشود داد و پای هر کاری را مُهر تأیید بشود زد. دامنه.
یادداشت روز دامنه
«کهکشان نیستی»
به قلم دامنه. به نام خدا. طی این ماه اندک اندک چند کتاب هم خواندم و به پایان بردم. که از هر نسخه چند نکته ارائه میکنم: سلام شریفان. رُمان "کهکشان نیستی" هنوز زیر چشمان من است و چند روزی است که دارم مطالعهاش میکنم داستان زندگی آسید علی قاضی است؛ نوشتهی محمدهادی اصفهانی. در تهران نشر فیض فرزان در ۱۳۹۹ به چاپ رسید و عجیب این است در سال ۱۴۰۱ به چاپِ پنجاه و هفتم رسید. این اثر در ۵۵۸ صفحه تنظیم شده و نویسندهاش در نجف آن را نوشته است. اینک یک مسئلهی مهم را میگویم: آیتالله سید علی قاضی طباطبایی (۱۳۲۵ - ۱۲۴۵) هر جا و در فراغتی که در تبریز برایش میسّر میشد دو رکعت نماز میخواند و رفتنِ به نجف را از خداوند میخواست. (ص ۱۳) و همین شد که در سن ۲۷ سالگی به نجف رفت و آن مقام معنوی را به دست آورد و در دل انسانها رفت. در واقع "قاموس معنوی" او تحت تعالیم پدر و امامقلی نخجوانی در تبریز ریخته شد. سید حسین پدرِ آیتالله سید علی قاضی طباطبایی ( ۱۳۲۵ - ۱۲۴۵) -که تفسیر کشّاف را هم به فرزندش آموزانْد- به او سفارش کرده بود نزد امامقلی نخجوانی (=شاگرد نابغهی اعجوبهی مکتب تربیتی آقامحمد بیدآبادی) آمدوشد کند و پیش او مانند کسی باشد که زیرِ درخت نشسته است و بدونِ تکاندادن آن، منتظرِ افتادنِ میوهاش مانده باشد، یعنی تا امامقلی سخنی نگفت، ساکت بمانَد که جریان فیض را به عهدهی او بگذارَد. روشن سازم کتاب «کهکشان نیستی» هدفش خروجیِ نفوسی آگاه، با انگیزههای توحیدی است. سید علی قاضی به عرفانِ بازاری مصطلح هیچ توجهای نداشت. من از سرِ شوق در وادیالسلام نجف، سر قبرش مشرف شدم و نیز کمی اینسوتر سر قبر رئیسعلی دلواری رهبر مبارزه با انگلیس در تنگستان ایران.